حالم بده. خودم را تصور میکنم که گوشه رینگ افتادهام و یکی آنقدر مرا میزند که از دهنم خون میریزد. بعضی وقتها هم فکر میکنم روی زمین خوابیدهام خون ازم میرود. زخمهایم درد ندارد فقط نیاز دارم که خون انقدر ازم برود که به بقیه نشان دهم که چقدر آسیب دیدهام. در این تصاویر کسی هم مرا نگاه نمیکند. نمیدانم میخواهم این بد بودن را به چه کسی نشان بدهم. دوست دارم فریاد بکشم که حالم بد است ولی کسی نگاهم نمیکند. فریادم را نمیشنود.
خسته و ناراحتم. چشمهایم را میبندم تصور میکنم که رگههای خون از من جاری میشود.