ده سال پیش، وقتی که مثلا ۱۵ سالم بود، تنهایی کردن راحتتر بود. دوستان مدرسه فقط برای مدرسه بودند و بیرون از آن نمیدیدشان. اگر میدیدی سالی یک بار تولدی جایی. این طور نبود که هر کجا میروی کسی کنارت باشد.
فکر میکردم بزرگتر شوم تنهایی تمام میشود. شاید به همین خاطر هم بود که میتوانستم تحمل کنم.
هر چقدر بزرگتر میشوم تنهایی سختتر میشود مثلا الان، چندین ماه است که نمیروم بخیه دماغم را بکشم برای این که تنهایی نمیتوانم. تنهایی سینما رفتن برایم کار شاقی بود. تنها خرید رفتن. تنها دکتر رفتن.
تنهایی کردن تمام نمیشود. فقط سختتر و سختتر میشود.