همیشه خستم ....
فیلم ها و عکس های جدید رو مرور میکنم.توی همشون یک چیز مشترک می بینم.این که همیشه توی فیلم ها یا عکس ها لحظه هایی هست که من بی هدف به یه نقطه خیره شدم و صورتم هیچ حرکتی نداره.و ذهنم هم هیچ فکری.یک جایی توی خلاء مطلق...
تو مسخرم می کنی...می گی باز دوبار پرت شد.آره واقعا پرت می شم.پرت می شم به نا کجا.
خیلی زود خسته می شدم.از اتود ویولن تمرین کردن.از مهره چیدن روی صفحه شطرنج.از حرف زدن.از دویدن.
مثلا بسکتبال بازی می کردم تمام توانم رو می ذاشتم می دویدم.اما یه جا وسط زمین دیگه نمی تونستم ادامه بدم.همینجوری می ایستادم.انقد که مربی تعویضم می کرد.یک جایی دیگه نمی تونم.همون جایی که افکار بد میان سراغم.
جدیدا خیلی بیشتر با خودم کنار می آیم.می گم آدمهایی هم هستن که مثل من اند. مثل من .همین که هستم.(حالا اگر دوستان فرهیخته بودند می گفتند من به ما هو من!!! خودمانیم خودشان هم نمیفهمند.آخ که چقدر خوشبختند لفظان.)
خستگی هام.هر چی که هستم.نصفه گذاشتن کارها.
پ.ن:چرا حالا که انقدر نزدیکی قرار است آن قدر دور شوی
پ.ن 2:لعنت به شما که دائما از آدم ایراد میگیرید.الان هر فکری که می کنم منتظرم شما احمق ها نظر بدهید.)