نیک نوشت

قصه گفتن دلیلی ست برای زنده ماندن شهرزاد

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

طعم شیرین خیال

خب قاعدتن هر آدمی فک می کنه با بقیه فرق داره هر آدمی فک می کنه مثل بقیه نیس.اما وقتی یه خیل نه چندان زیاد از نزدیکانت که از قضا فقط حس می کنی تو دنیا فقط اونا رو داری و اگه نباشن واویلا بهت میگن نیک تو دیوونه خل و چلی این اخلاقای تو تشدید میشه...این که میگردی و می گردی و دوباره بعد از پنج سال میشی همون بچه دبیرستانی که فک میکرد هیشکی نمیفهمدش...همون که کز میکرد کنار کتابخونه.میشی همون و شروع می کنی به خیال بافی.به دامن زدن به دیوونگی هات.به این که این چیزایی که من دوس دارم چرا بقیه دوس ندارن...و میوفتی دنبال دیوونه ها.خل و چل های دوست داشتنی.میگردی و می گردی.هر چی بیشتر میگردی کمتر پیدا می کنی.و با هر کدوم از خیالهای ریز اجر درست می کنی واسه قلعه ت.بعد قلعه ت رو می بری بالا.دژهاشو محکم می کنی که هیچ کس نیاد توش.کلید و پنهان می کنی یه جایی زیر شن ها.یه جایی که فقط یه کسی می تونه حدس بزنه.یکی که درست مثل تو فک کنه.و میشینی منتظر و تنهایی ت رو با کتاب پر می کنی و چون استعداد نقاشی نداری شروع می کنی به نوشن موسیقی هم گوش می دهی البت.صبحا با گل هات حرف میزنی و شبها با ستاره های کویری.هر روز هم توهم میزنی که صدای در داره میاد.بالاخره یکی کلید انداخته.

امیدواری و خوش بینی لعنتی همیشگی نمیذاره تهش تو همون قلعه تو تنهایی بمیری.بالاخره یکی پیدا می کنه اون کلید رو از زیر شن ها میندازه تو تننها در قلعه میاد تو.دیگه نمبدونم سر نوشت قلعه چی میشه.هر کدوم از خیالا واقعی میشن یا نه.اما خوش بینی به هپی اندینگ میگه هر کدوم ازون آجرا از بین میرن و خیال راحت به پرواز در میاد

با تو هیچ خیالی تموم نمیشه تمام خیال ها تازه شروع میشوند

۲۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

آدم می نشیند لیست تهیه می کند

گاهی اوقات تب هذیان به همراه دارد.خب این هم باشد هذیان نوشت....
وقتی که آدم بیکار باشد.وقت داشته باشد.و نتواند درس بخواند مثل همیشه و خب خوشحال هم باشد می نشیند لیست تهیه می کند.از چیزهایی که دوست دارد.(این را داشته باشید لازم می شود.اصلن اگر کسی می خواند این جا را گاهی شک می کنم.)
وقتی که از زمانی که سوالات فلسفی چرتت که خب معنی جهان چیه.از کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود.و چمیدونم ما چرا زنده ایم.چرا زنده گی می کنیم.چرا به زندگی ادامه میدیم خیلی گذشته باشه و یهو یکی این سوال و مطرح کنه.میشینی بهش فک می کنی و البته جوابی که به دست میاری شاید چیز متقاعد کننده ای نباشد.ولی خب.به نتایجی هم میرسی.و از چیزهایی که تو رو به زنده بودن وصل می کنن لیست تهیه می کنی.(اینجاس که میگم لیسته به درد می خوره.)
بعد میفهمی که چه چیزای عجیبی خوشحالت می کنن.و خب میگی حالا که من می دونم دیگه خوشحالم نمی کنن. مسخره ست.ولی خب بازم خوشحالت می کنن.
اگه کسی میخونه بهش پیشنهاد می کنم این کار رو انجام بده حتمن.خب قطعن لیست من هم کامل نیست ولی دوست دارم منتشرش کنم.اگه یه موقعی خواستین خوشحالم کنین می تونین ازین گزینه ها استفاده کنید.من به هر حال با این کارها ذوق مرگ خواهم شد.ترتیب ندارند.
1.پیاده روی بی هدف
2.بهار نارنج(این روزها ان چنان به بهارنارنج وابسته شدم که تعجب می کنم چجوری بدون اون قبلن زندگی می کردم!)
3.رنگ آبی(یک جایی بین سرمه ای و زنگاری)
4.بید مجنون
5.بوی کرم نیوآ روی دست(نیوای کلاسیک ترجیحا)
6.پارک وی تجریش و میدون ولیعصر تا ونک(میدون ولیعصر تا ونک حس بهتری به من میده البته از پارک ساعی بدم میاد.ولی از کنارش رد می شم انگار جادویه!!)
7.بی وقفه حرف زدن برای کسی(ممنون از شمایی که من رو با من با این موهبت آشنا کردید)
8.حرف زدن از گذشته
9.کنارهم گذاشتن تیکه های پازل مجهول در گذشته
10.سینما رفتن.سینما رفتن.سینما رفتن(چیزی که در همه مواقع می تونه به داد م برسه.ناراحتی.خوشحالی.هر چی..)
11.بلند بلند خندیدن
12.غرق شدن در یک چیز کوچیک(مثل همون جعبه موسیقیه.که داشتم با دهن باز به طرز مسخره ای نگاهش می کردم.)
13.کافه اگزیت
14.کادو خریدن.این که یه چیزی رو ببینی و بگی من باید اینو برای فلانی بخرم.به نج می گفتم اتفاقن این نشون میده چقد به طرف دقت کردی به نظرم این باارزشه.
15.قصه تعریف کردن.
16.نوشتن و نوشتن و نوشتن
17.شناختن آدم های جدید...

۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک