نیک نوشت

قصه گفتن دلیلی ست برای زنده ماندن شهرزاد

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

بیا غرق شویم

گاهی وقت ها برای این که بتونی از غرق شدن نجات پیدا کنی باید دست از تقلا کردن برداری

یعنی این که دیگه دست و پا نزنی.دیگه داد نزنی.دیگه کمک نخوای.

فقط بپذیری و تسلیم شی.

اون وقت میری ته آب.ته ته آب.همون جایی که جز تاریکی هیچی نیست.بعد اونجا وقتی میرسی به تهش

اون وقت می تونی پاتُ بزنی زمینُ بیای بالا.

گاهی وقتا این تنها راهه.

۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۰:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

نیک می آغازد

نیک سرگردان مانده است.

در تعلیق مطلق بین گذشته و آینده.بین همه چیز و هیچ.بین روزها و شب ها.بین غروب ها و طلوع ها.بین آدم ها و بین انزوا..

پدر نیک هر بار او را می نشاند پای میز محاکمه.این که فرزند جان تو بالاخره چه کاری در زندگی ات دوست داری؟چکار می خواهی بکنی.

همیشه در جواب دادن به سوال پدر جان می ماندم.با دهان باز.نمی دانستم چه باید گفت...

هنوز هم مطمئنم که خیلی ها نمی دانند.هنوز هم خیلی ها در پاسخ به این سوال می مانند با دهان باز.می نشینند.و فقط نگاه می کنند.

این را مطمئنم.

نیک...اما می ترسد.می ترسد از کتابها...

نیک می داند که می خواهد چکار شود.نیک می خواهد بنشیند و قصه تعریف کند.شاید اگر اسم او نیک نبود و شهرزاد بود خیلی بهتر می شد.فقط گوشه ای می نشست و قصه تعریف می کرد.

حرف میزد.

و روزی می شد قهرمان یک داستان.

۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۰:۰۵ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک