گاهی اوقات تب هذیان به همراه دارد.خب این هم باشد هذیان نوشت....
وقتی که آدم بیکار باشد.وقت داشته باشد.و نتواند درس بخواند مثل همیشه و خب خوشحال هم باشد می نشیند لیست تهیه می کند.از چیزهایی که دوست دارد.(این را داشته باشید لازم می شود.اصلن اگر کسی می خواند این جا را گاهی شک می کنم.)
وقتی که از زمانی که سوالات فلسفی چرتت که خب معنی جهان چیه.از کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود.و چمیدونم ما چرا زنده ایم.چرا زنده گی می کنیم.چرا به زندگی ادامه میدیم خیلی گذشته باشه و یهو یکی این سوال و مطرح کنه.میشینی بهش فک می کنی و البته جوابی که به دست میاری شاید چیز متقاعد کننده ای نباشد.ولی خب.به نتایجی هم میرسی.و از چیزهایی که تو رو به زنده بودن وصل می کنن لیست تهیه می کنی.(اینجاس که میگم لیسته به درد می خوره.)
بعد میفهمی که چه چیزای عجیبی خوشحالت می کنن.و خب میگی حالا که من می دونم دیگه خوشحالم نمی کنن. مسخره ست.ولی خب بازم خوشحالت می کنن.
اگه کسی میخونه بهش پیشنهاد می کنم این کار رو انجام بده حتمن.خب قطعن لیست من هم کامل نیست ولی دوست دارم منتشرش کنم.اگه یه موقعی خواستین خوشحالم کنین می تونین ازین گزینه ها استفاده کنید.من به هر حال با این کارها ذوق مرگ خواهم شد.ترتیب ندارند.
1.پیاده روی بی هدف
2.بهار نارنج(این روزها ان چنان به بهارنارنج وابسته شدم که تعجب می کنم چجوری بدون اون قبلن زندگی می کردم!)
3.رنگ آبی(یک جایی بین سرمه ای و زنگاری)
4.بید مجنون
5.بوی کرم نیوآ روی دست(نیوای کلاسیک ترجیحا)
6.پارک وی تجریش و میدون ولیعصر تا ونک(میدون ولیعصر تا ونک حس بهتری به من میده البته از پارک ساعی بدم میاد.ولی از کنارش رد می شم انگار جادویه!!)
7.بی وقفه حرف زدن برای کسی(ممنون از شمایی که من رو با من با این موهبت آشنا کردید)
8.حرف زدن از گذشته
9.کنارهم گذاشتن تیکه های پازل مجهول در گذشته
10.سینما رفتن.سینما رفتن.سینما رفتن(چیزی که در همه مواقع می تونه به داد م برسه.ناراحتی.خوشحالی.هر چی..)
11.بلند بلند خندیدن
12.غرق شدن در یک چیز کوچیک(مثل همون جعبه موسیقیه.که داشتم با دهن باز به طرز مسخره ای نگاهش می کردم.)
13.کافه اگزیت
14.کادو خریدن.این که یه چیزی رو ببینی و بگی من باید اینو برای فلانی بخرم.به نج می گفتم اتفاقن این نشون میده چقد به طرف دقت کردی به نظرم این باارزشه.
15.قصه تعریف کردن.
16.نوشتن و نوشتن و نوشتن
17.شناختن آدم های جدید...