وقتی که می خوام با تو حرف بزنم جمله های توی ذهنم پس و پیش اند و هیچ ترتیبی ندارن.فک کنم تو هم اینجوری بیشتر دوست داشته باشی.نمی دونم اصلن نمی دونم که تو چطور دوست داری.
این دفعه که به آسمون نگاه می کردم کاملن منتظر بودم که از یکی از ستاره های پرنور بیای پائین.بعد من تعجب نکنم از این که یه کسی از ستاره اومده پائین.بعد بریم با هم کنار یه پارک راه بریم.هوا هم خوب باشه تازه بارون زده باشه ولی آفتاب باشه با یه سوز ملایم من به زور هوا تو شش هام ذخیره کنم.هوا رو بکشم و ریه هام رو پر کنم از هوا.بعد در حالی داریم راه میریم و چشمای من برق میزنه ازت بپرسم نظرت راجع به بهار نارنج چیه.و تو تعجب نکنی از سوال بی ربط م.و بگی من هم بهار نارنج رو دوست دارم.بعد ازت بپرسم ابی مورد علاقه ت دقیقا کدومه؟و تو شگفت زده نشی و خیلی طبیعی بگی همون که نزدیک به سرمه ایه.بعد بپرسم.تفریح مورد علاقه ت چیه.بعد تو بگی این که یه جایی مثل همین جا راه برم و بلند بلند آواز بخونم.بعد من یهو بی برم روی جدول خیابون بعد بلند تمام اون هوایی که با ولع دادم تو بدم بیرون.و تو بلند بخندی.و من اشک از چشمهام جاری شه...چون نمی تونم بلند تر بخندم.و بعد شروع کنیم به گفتن دیالوگ های یه فیلم پشت سر هم.بعد بریم شهر کتاب.و بعدش هم یه جعبه موسیقی بخریم.من با خودم عهد کردم هر وقت ازون ستاره اومدی پائین عزیز جون رو برات بخرم.و تو هم ذوق کنی.با صدای کلفت گرفتت بگی ممنون.بعد دیوونه بازی هام برات دوست داشتنی باشه.و من برگردم بگم..می دونی با اومدن تو نصف آرزوهام برآورده شده.یعنی تو بیست و پنج درصد دوم بودی.و تو بگی خب 50 درصد بقیه چی...منم بگم باهم راجع بهشون فک می کنیم.
بعدش با هم میریم سینما.تا شب پشت سر هم فیلم می بینیم.بعدش هم می ریم یه رستوران تاریک خلوت.شب هم توی ماشین میشینیم و بعد من شش هامو پر می کنم هوا رو می دم بیرون یه آهنگ هم پخش می شه.ازین موزیک آمریکایی ها.خودت می دونی کدوما.بعد کم کم بارون میگیره.
یه جایی روی چمن ها دراز میکشیم...چشمامون رو می بندیم...و تموم میشیم...