بهش گفت فلانی خیلی مهمی برام نمی خوام از دست بری.

گفت تو هم همین طور تو هم بهترین دنیامی 

گفت خب قوربونت برم 

گفت بیا شب خونمون بمون 

الان ده روز گذشته 

من به دین خودم 

اون به دین خودش 

فکر کنم همه می فهمیم وقت سر اومدنِ چیزی رو حسش می کنیم و بعدش

بعدش 

بعدش هیچ 

فقط این زور آخر و الکی می زنیم با خودمون رو دربایستی داریم؟!