قرار بود یک روز نویسنده بشوم.درست و حسابی.تمیز نویس.فرهیخته.انقدر وسواس گرفتم و انقدر ننوشتم که الان داستانم شهید شده.خیلی هم شهید شده.موضوعش رو دوست داشتم ولی هنوز نمی تونم بپرورونمش.


پی نوشت:این روزا واقعن دغدغه هام خیلی پیش پا افتاده شده. اینجا که حافظ مَس گه من از آن حسن روز تغزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را...قانع نمی شم که زلیخا عصمت داشته.نه واقعن