بهتون بگم که ترامپ رئیس جمهور شده و لئونارد کوئن هم به رحمت ایزدی پیوسته.اما همه این ها واقعن اگر در اعماق قلبمون بریم و شنل شوآف رو در بیاریم اون قدر ناراحت یا متأثرمون نمی کنه.

اما دیدن جنازه در حال تشیع در صبحِ روزِ جمعه، هر چقدر هم که خودت را به راه دیگری بزنی متأثرت می کنه.نفس می گیره.

بیرون خشکبار ایوب صدای صلوات می اومد و مردم آروم با لباس های سیاه داشتند جسد رو می ذاشتن توی نعش کش.لعنتی ترین بنز عالم.من همچنان داشتم به موزیک لاتین بی سر و ته ریتمیک کلاس رقص گوش می دادم و بچه آقای جلویی صف که داشت پسته می ریخت توی پاکت خواب بود و خانومه رو به شوهرش لبخند می زد.

وقتی که بمیریم برای همه انقدر بی تفاوت است.اصلن مردن.کاوه می گفت وقتی که جنازه را خاک می کنیم و از بهشت زهرا بر می گردیم اولین کاری که می کنیم اینه که می ریم رستوران ناهار می خوریم چون ما هنوز زنده ایم.راست می گفت عجب.

ما هنوز زنده ایم.

امروزم را خلاصه کنم می شود خوبم ولی شوکه اندازه دیدنِ جسد در صبحِ آفتابی و پائیزیِ جمعه.