نیک نوشت

قصه گفتن دلیلی ست برای زنده ماندن شهرزاد

بهت گفته بودم؟

راستی این ها را که گفتی یادم آمد که بهت نگفته بودم من یک باغچک دارم.شاید با آن شمِ زبان شناسانه قوی ات بیایی و بگویی باغچه خودش کوچک شده باغ است تو چطور یک پسوندِ کوچک کردنِ دیگر هم به آن اضافه می کنی؟ الان که برایت بگویم متوجه می شوی که چطور من یک باغچک دارم.من دو تا گل دارم.اسم یکی شان شب بوست.شب بو اسمِ نوع است می دانم.مثل این می ماند که به من و تو بگویند انسان،آدم،ابوالبشر یا هر اسمِ مسخره دیگری که داریم ولی اسمش شب بوست همین.دیگری هیچ اسمی ندارد.صدایش نمی زنم.فقط هر روز برگهایش را چک می کنم که چطور از قرمز سبز می شوند بعد زرد و می افتند و می میرند مثل همه ما که می میریم.به باغچکم خیلی وابسته شدم راستش خیلی.انقدر که هر روز چک شان می کنم هر روز رشدشان را می سنجم اما باغچکم خیلی آرام رشد می کند حتی آن گل که  اسمش را نمی دانم فقط هر روز به اندازه شاید دور شدن آمریکا از آسیا برگهایش رشد می کند.راستش را بخواهی خیلی کسالت بار است نگاه کردن به این اتفاق. اما زندگی همین است از زندگی می ترسم از حرکت آرامش که یک روز می بینی مرگ نشسته رو به رویت و می خواهد با تو چایی بخورد و تو به بهانه این که الان سرد شده و از دهن افتاده می گویی صبر کن یکی دیگه برایت دم کنم و او می فهمد که تو دلت به همین چند دقیقه یا چند ساعتی خوش است که در یکی از شب های فروردینی به گریه تلفش کردی.به گلم حسودی ام می شود.به گلم خیلی حسودی ام می شود این که می داند که باید چه کار کند باید برگ در بیاورد و از آفتاب انرژی بگیرد و گل بدهد و برای زنبور فداکاری کند.به گلم حسودی ام می شود من که هیچ وقت نفهمیدم باید چه کار کنم.راستی ، بهت گفتم که من یک باغچک دارم؟

۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۲۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیک

منتظر ماندن برای همیشه

دست زد رو شونه‌م.گفت من می‌خوام شعبده‌باز شم.نمی‌خوام مهندس شم!سعی کردم براش توضیح بدم که مهندسام یه جور شعبده‌بازن همون کارو می‌کنن!قبول نکرد!!الان شعبده‌بازه و همه م به حالش تأسف می‌خورن به جز خودش.خودش برا خودش خیلی خوشحاله!شاید بهترین مهندس نمی‌شد.هرچند حالاهم بهترین شعبده‌باز نیست ولی حداقل اینجوری وقتی می‌خوابه شب‌ها عوض یه حفره خالی به اندازه یه قابلمه یه حفره خالی به اندازه یک کفِ دست هست!اینجوری بهتره!

۰۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

گزارش روز سوم

گزارش روز سوم

کتاب خواندن را جایگزین بالا آوردن کردم و تصممیم گرفتم عید را سفر خارجی بروم!

روی داستان نویسی ام بیشتر تمرکز کنم اما هنوز فقه 4 اذیتم می کند!باز خدا خیرش بدهد که اذیت می کنه!حداقل هواسش بهم هست

۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

نوشتن

دوست دارم روندِ نوشتن این طور باشد که من بیایم اینجا و یک چیزهایی بنویسم.شما هم هی بیایید بخوانید و تعریف کنید و به دیگران نشانش دهید.خیلی راحت.خیلی بی دغدغه.من هم به بهتر شدنِ داستان فکر نکنم.

دوست دارم دوست داشتن هم همین طور باشد.همین طور بی دغدغه راحت.همه چیز همین طوری باشد.


۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیک

گفتن

گفتن ِدوستت دارم به کسی و نشون ندادنش 

همون قدر بی معنی ه که 

نگفتنِ دوستت دارم به کسی و نشون دادنش.

۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نیک

پائیز

تصمیم اکد گرفتم که رابطه مو باهاش قطع کنم

اذیتم داره می کنه

از وقتی اومده همش مازوخیسم

اگزما

خواراندنِ خود تا سرِ حد خونریزی و خودجرحی

اشک چشم

خوابالودگی و بی جانی

می شه بری ازینجا پائیز؟

می شه بگی زمستون بیاد؟

۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیک

آدم فکر می کند

ممکن است همه چیز در دنیایِ آدم به هم ریخته باشد.آدم احساسِِ ِ حماقت بکند و درست در بحبحه این احساسِ بد فکر کند که چرا پانکچوئیشن ش ساکس.چرا انقدر بی نظم است.آدم خیلی وقت ها خیلی کارها می کند که نسبت به خودش احساس ِ بدتری داشته باشد.مثلاً فکر می کند که چرا کسی وبلاگش را نمی خواند. مثلاً فکر می کند که دیگر نمی خواد برای تو هیچ حرفی بزند.

مثلاً آدم فکر می کند که چطور می تواند از تو دوری کند. و آدم فکر می کند که باید چه کار کند.آدم فکر می کند باید که چه خاکی به سرش بریزد.آدم خیلی فکر می کند.

۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

ندیدن هم دیگر

حالا چه فرقی می‌کند که یک ماه و ده روز بشود یک ماه و پانزده روز؟

۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

تا بیاید

روز و شب بشمارم تا بیاید

۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

غم انگیر مثل یک فعل ماضی

برای این که دلم  از غم تنگ بشه لازم نیست جملاتی پر از کلمات شاعرانه و  غم بار بگویی.عزیز من گاهی چند فعل ماضی کافی ست تا بر باد دهی بنیادم.مثلا کافی ست جای دلم برایت تنگ می شود بگویی دلم برایت تنگ شده یا جای کاش این جا باشی بگویی کاش این جا بودی...می بینی تو کاری نکردی . تو فعل ها را درست به کار بردی.اما احساسات منطق زبانی خودش را دارد.وقتی می شنود دلم برایت تنگ شده می فهمد که کاری دیگر نمی تواند برای این دلتنگی انجام دهد انگار که دل تنگ بودن  تو در یک برهه ای از زمان به وقوع پیوسته و بعد تمام شده.مگر همین نیست ماضی استمراری ؟کاری در گذشته انجام شده و مدتی ادامه داشته است یا مثلا وقتی که می گویی کاش بودی...یعنی دیگر برای بودن من هیچ راهی نیست.من نبودم کنارت و ...

اما در منطق زبانی احساسات من برای تو تمام فعل ها مضارع اند.تو همیشه هستی و بودنت هر روز پر رنگ تر می شود و هر روز بیشتر دلم برایت تنگ است و ...همیشه برای من فعل در حال انجامی نه خاطره ای دور مربوط به گذشته..

چه حالی می شود مضارعی که در جواب ماضی می شنود؟


پ.ن: اگه خوندی بهم توی فاکینگ تلگرام پیام بده از ده چند می دی؟

۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک