نیک نوشت

قصه گفتن دلیلی ست برای زنده ماندن شهرزاد

دیشب باباتو دیدم آیدا

توی دیشب باباتو دیدم آیدا،آیدا بعد از یه عملیات پلیسی درست حسابی برای کشف رازهای باباش وقتی با دوستش تو اتوبوس می شینه می گه همشونو کشتم..دوست شم نگران میشه . میگه چجوری کشتی شون..اونم به سرش اشاره می کنه می گه توی اینجا کشتمش..

همون کاری که من یه روز قرار بکنم با همه ی ...

۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

صد تا یه غاز

غمگین تر از آن که برای خودت دنیایی نداشته باشی این است که توی دنیا خودت باشی و باز هم دنیای خودت نباشی...#ازین_جملات_صدتا_یه غاز
۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

چرا نمیشه برگشت به عقب

میشه برگردم به شیش سال پیش و به صورت یک لوپ بی پایان بمونم توش ادامه ندم؟
۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۳ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

طعم شیرین خیال

خب قاعدتن هر آدمی فک می کنه با بقیه فرق داره هر آدمی فک می کنه مثل بقیه نیس.اما وقتی یه خیل نه چندان زیاد از نزدیکانت که از قضا فقط حس می کنی تو دنیا فقط اونا رو داری و اگه نباشن واویلا بهت میگن نیک تو دیوونه خل و چلی این اخلاقای تو تشدید میشه...این که میگردی و می گردی و دوباره بعد از پنج سال میشی همون بچه دبیرستانی که فک میکرد هیشکی نمیفهمدش...همون که کز میکرد کنار کتابخونه.میشی همون و شروع می کنی به خیال بافی.به دامن زدن به دیوونگی هات.به این که این چیزایی که من دوس دارم چرا بقیه دوس ندارن...و میوفتی دنبال دیوونه ها.خل و چل های دوست داشتنی.میگردی و می گردی.هر چی بیشتر میگردی کمتر پیدا می کنی.و با هر کدوم از خیالهای ریز اجر درست می کنی واسه قلعه ت.بعد قلعه ت رو می بری بالا.دژهاشو محکم می کنی که هیچ کس نیاد توش.کلید و پنهان می کنی یه جایی زیر شن ها.یه جایی که فقط یه کسی می تونه حدس بزنه.یکی که درست مثل تو فک کنه.و میشینی منتظر و تنهایی ت رو با کتاب پر می کنی و چون استعداد نقاشی نداری شروع می کنی به نوشن موسیقی هم گوش می دهی البت.صبحا با گل هات حرف میزنی و شبها با ستاره های کویری.هر روز هم توهم میزنی که صدای در داره میاد.بالاخره یکی کلید انداخته.

امیدواری و خوش بینی لعنتی همیشگی نمیذاره تهش تو همون قلعه تو تنهایی بمیری.بالاخره یکی پیدا می کنه اون کلید رو از زیر شن ها میندازه تو تننها در قلعه میاد تو.دیگه نمبدونم سر نوشت قلعه چی میشه.هر کدوم از خیالا واقعی میشن یا نه.اما خوش بینی به هپی اندینگ میگه هر کدوم ازون آجرا از بین میرن و خیال راحت به پرواز در میاد

با تو هیچ خیالی تموم نمیشه تمام خیال ها تازه شروع میشوند

۲۱ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

آدم می نشیند لیست تهیه می کند

گاهی اوقات تب هذیان به همراه دارد.خب این هم باشد هذیان نوشت....
وقتی که آدم بیکار باشد.وقت داشته باشد.و نتواند درس بخواند مثل همیشه و خب خوشحال هم باشد می نشیند لیست تهیه می کند.از چیزهایی که دوست دارد.(این را داشته باشید لازم می شود.اصلن اگر کسی می خواند این جا را گاهی شک می کنم.)
وقتی که از زمانی که سوالات فلسفی چرتت که خب معنی جهان چیه.از کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود.و چمیدونم ما چرا زنده ایم.چرا زنده گی می کنیم.چرا به زندگی ادامه میدیم خیلی گذشته باشه و یهو یکی این سوال و مطرح کنه.میشینی بهش فک می کنی و البته جوابی که به دست میاری شاید چیز متقاعد کننده ای نباشد.ولی خب.به نتایجی هم میرسی.و از چیزهایی که تو رو به زنده بودن وصل می کنن لیست تهیه می کنی.(اینجاس که میگم لیسته به درد می خوره.)
بعد میفهمی که چه چیزای عجیبی خوشحالت می کنن.و خب میگی حالا که من می دونم دیگه خوشحالم نمی کنن. مسخره ست.ولی خب بازم خوشحالت می کنن.
اگه کسی میخونه بهش پیشنهاد می کنم این کار رو انجام بده حتمن.خب قطعن لیست من هم کامل نیست ولی دوست دارم منتشرش کنم.اگه یه موقعی خواستین خوشحالم کنین می تونین ازین گزینه ها استفاده کنید.من به هر حال با این کارها ذوق مرگ خواهم شد.ترتیب ندارند.
1.پیاده روی بی هدف
2.بهار نارنج(این روزها ان چنان به بهارنارنج وابسته شدم که تعجب می کنم چجوری بدون اون قبلن زندگی می کردم!)
3.رنگ آبی(یک جایی بین سرمه ای و زنگاری)
4.بید مجنون
5.بوی کرم نیوآ روی دست(نیوای کلاسیک ترجیحا)
6.پارک وی تجریش و میدون ولیعصر تا ونک(میدون ولیعصر تا ونک حس بهتری به من میده البته از پارک ساعی بدم میاد.ولی از کنارش رد می شم انگار جادویه!!)
7.بی وقفه حرف زدن برای کسی(ممنون از شمایی که من رو با من با این موهبت آشنا کردید)
8.حرف زدن از گذشته
9.کنارهم گذاشتن تیکه های پازل مجهول در گذشته
10.سینما رفتن.سینما رفتن.سینما رفتن(چیزی که در همه مواقع می تونه به داد م برسه.ناراحتی.خوشحالی.هر چی..)
11.بلند بلند خندیدن
12.غرق شدن در یک چیز کوچیک(مثل همون جعبه موسیقیه.که داشتم با دهن باز به طرز مسخره ای نگاهش می کردم.)
13.کافه اگزیت
14.کادو خریدن.این که یه چیزی رو ببینی و بگی من باید اینو برای فلانی بخرم.به نج می گفتم اتفاقن این نشون میده چقد به طرف دقت کردی به نظرم این باارزشه.
15.قصه تعریف کردن.
16.نوشتن و نوشتن و نوشتن
17.شناختن آدم های جدید...

۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

مسافر غریب من

وقتی که می خوام با تو حرف بزنم جمله های توی ذهنم پس و پیش اند و هیچ ترتیبی ندارن.فک کنم تو هم اینجوری بیشتر دوست داشته باشی.نمی دونم اصلن نمی دونم که تو چطور دوست داری.
این دفعه که به آسمون نگاه می کردم کاملن منتظر بودم که از یکی از ستاره های پرنور بیای پائین.بعد من تعجب نکنم از این که یه کسی از ستاره اومده پائین.بعد بریم با هم کنار یه پارک راه بریم.هوا هم خوب باشه تازه بارون زده باشه ولی آفتاب باشه با یه سوز ملایم من به زور هوا تو شش هام ذخیره کنم.هوا رو بکشم و ریه هام رو پر کنم از هوا.بعد در حالی داریم راه میریم و چشمای من برق میزنه ازت بپرسم نظرت راجع به بهار نارنج چیه.و تو تعجب نکنی از سوال بی ربط م.و بگی من هم بهار نارنج رو دوست دارم.بعد ازت بپرسم ابی مورد علاقه ت دقیقا کدومه؟و تو شگفت زده نشی و خیلی طبیعی بگی همون که نزدیک به سرمه ایه.بعد بپرسم.تفریح مورد علاقه ت چیه.بعد تو بگی این که یه جایی مثل همین جا راه برم و بلند بلند آواز بخونم.بعد من یهو بی برم روی جدول خیابون بعد بلند تمام اون هوایی که با ولع دادم تو بدم بیرون.و تو بلند بخندی.و من اشک از چشمهام جاری شه...چون نمی تونم بلند تر بخندم.و بعد شروع کنیم به گفتن دیالوگ های یه فیلم پشت سر هم.بعد بریم شهر کتاب.و بعدش هم یه جعبه موسیقی بخریم.من با خودم عهد کردم هر وقت ازون ستاره اومدی پائین عزیز جون رو برات بخرم.و تو هم ذوق کنی.با صدای کلفت گرفتت بگی ممنون.بعد دیوونه بازی هام برات دوست داشتنی باشه.و من برگردم بگم..می دونی با اومدن تو نصف آرزوهام برآورده شده.یعنی تو بیست و پنج درصد دوم بودی.و تو بگی خب 50 درصد بقیه چی...منم بگم باهم راجع بهشون فک می کنیم.
بعدش با هم میریم سینما.تا شب پشت سر هم فیلم می بینیم.بعدش هم می ریم یه رستوران تاریک خلوت.شب هم توی ماشین میشینیم و بعد من شش هامو پر می کنم هوا رو می دم بیرون یه آهنگ هم پخش می شه.ازین موزیک آمریکایی ها.خودت می دونی کدوما.بعد کم کم بارون میگیره.
یه جایی روی چمن ها دراز میکشیم...چشمامون رو می بندیم...و تموم میشیم...

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۲۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

تا دیوانگی

تا دیوانگی م راهی نمانده

لطفا به سفر نروید

لطفا بمانید 

لطفا همه دور هم باشیم

لطفا سفر دور نروید

لطفا مهاجرت نکنید

لطفا زندگی را جای دیگری تعریف نکنید

حالا همه لطفا ها را بردار و بگذار التماس می کنم

۱۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

شرق دور

از وقتی نامش شد شرق دور که تو رفتی

قبل ترش هم شرق بود اما حالا ...


پ.ن:حتی اینجا را نمی‌خوانی

۱۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک

چه کند عاشق؟

1.سرما خورده و صداش گرفته و دائماَ فین می کند. ولی دست بر نمی دارد یک لیوان آب یخ گذاشته جلویش.

می گم بهش نخور دیوانه.با این وضع گلو.آخه آب یخ...؟با نگاه عاقل اندر سفیه می گه نیک آخه من عاشق آب یخ ام.

2. می گن سیگار برای قلبش تقریبا کشنده است. بهش می گم خوب عالیجناب.نکش  سیگار.می گه عاشقشم.


عاشق شدن مثل سیگار برای قلبی است که 

هر آن ممکن است بایستد.

مثل آب یخ برای همان گلوی چرکین ...

و چه بیچاره است کسی که عاشق سیگار باشد و قلبش مریض

آب یخ بخواهد و گلویش چرکین!!!


#اندر_احوالاتِ_بیکاری

۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۸ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نیک

بعضی وقت ها

بعضی وقت ها انسان به یک هندزفری(به قول آن دوست قدیم دست آزاد) بیشتر از یک هم صحبت نیاز دارد.

نیک علیه الرحمت

۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیک